دینا جوندینا جون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات دینا☆

تعطیلات عید را چگونه گذرانده اید

یادش بخیر اون وقتها که مدرسه میرفتیم اولین موضوع انشایی که بعد از عید بهمون میدادند این بود : تعطیلات خود را چکونه گذرانده اید . ماهم اون وقتا تهران بودیم و من همیشه از مسافرتمون به شهر یزد  مینوشتم سرزمین اباو اجدادی همیشه عیدها میرفتیم یزد چند روز قبل از سال نو مدرسه تعطیل میشد ومن  لحظه شماری میکردم برای اومدن به یزد قبل سال تحویل همیشه یزد بودیم یکی دو روز بعد از سیزده برمیگشتیم همیشه یکی دوروزی تو مدرسه غیبت میخوردم . یادمه یه بار معلم کلاس دومم بخاطر یه روز غیبت  من رو تو کلاس راه نداد و من پشت در کلاس تمام زنگ اول رو گریه میکردم تا اینکه معلممون خودش دلش سوخت و گفت که بیام سر کلاس حالا که فکرش رو میکنم به خا...
15 فروردين 1392

آخرین روزهای سال 91

سلام  روزهای اخر سال نودویکه ومن خیلی کار دارم ازیه طرف ساعت کارم بیشتر شده و از طرف دیگه هم مشغول خونه تکونی عیدم دینا جونم هم که حسابی تو خونه تکونی کمکم میکنه البته فقط دوست داره شیشه شور دست بگیره و همه جا رو با دستمال تمیز کنه .آفرین به گل دختر زرنگ و تمیز خودم    دخترم اینجا دیگه خسته شده بس که کمک مامانش کرده    تازگیها خیلی خیلی دوست داری مسواک بزنی تا بیکار میشی میری طرف دست شویی و از من  میخوای که بهت خمیردندون و مسواک بدم تا بزنی .اصلا صبح که چشمات باز میشه میگی مامان  برم مسواک بزنم منم که...     عاشق نقاشی کردن هستی و هر وقت بیک...
29 اسفند 1391
1